در چند قدمی مرگ

ساخت وبلاگ
راستش من آسم دارم و هوای آلوده برای من سمه. شنبه ساعت ۵ صبح از شدت خفگی از خواب بیدار شدم. داشتم خفه می شدم و سرم گیج می رفت. مدرسه نرفتم عصر که رفتم دکتر گفت فردا رو هم نرو. دوشنبه صبح وقتی بیدار شدم حالم خوب بود رفتم مدرسه. چون درسمون عقب بود کلاس فوق العاده داشتیم. راس ساعت هفت سر کلاس ریاضی بودم. کمی حس خفگی داشتم اما قابل تحمل بود. زنگ بعد ۴۵ دقیقه فیزیک داشتیم و ۴۵ دقیقه پرورشی سر کلاس فیزیک حس کردم حال خوبی ندارم ولی تحمل کردم. زنگ پروررشی دبیرمون نیمده بود رفتم تا از یکی از دوستام یک سوال درسی بکنم سوالم پرسیدم وقتی می خواستم برم سر جام بشینم سرم گیج رفت و غش کردم. چشمام که باز کردم تمام بچه های کلاس دورم بودن دو تا از بهترین دوستام بلندم کردن تا ببرنم دفتر ناظم. اصلا حال خوبی نداشتم داشتم خفه می شدم حس کردم دارم میمیرم تمام زندگیم مثل یه فیلم اومد جلوی چشمم خیلی حس بدی بود. به مامانم زنگ زدن بیاد دنبالم تا اون موقع تمام مدت دوستام پیشم موندن. اومدم خونه وقتی عصر بهش زنگ زدم و گفتم چه اتفاقاتی برام افتاده بوده ترسید گفت الان حالت خوبه گفتم یکمی بهترم. بهش گفتم اگه بجای من الان یکی دیگه زنگ می زد و خبر مرگم می داد چی کار می کردی گفت خودم می کشتم گفتم دیوونه شدی گفت نه کاملا جدی گفتم این حرفش خیلی خیلی خوش حالم کرد اون واقعا نگران من شده بود از صداش کاملا معلوم بود که ترسیده. حالا امروز چهارشنبه صبح من هنوزم بهتر نشدم و دیروز و امروز هم مدرسه نرفتم برام دعا کنین خوب شم و شنبه برم خیلی از درسام عقبم و از سه شنبه هفته دیگه امتحانات ترم اول شروع می شه. عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عشق samo بازدید : 268 تاريخ : 12 / 1 / 1391 ساعت: 22:00