پایان بی آغازی دیگر

ساخت وبلاگ

گاهی وقتها فکر می کردم کههمیشه پایان، آدم را به سمت یک آغازمی کشاند ... اما وقتی دلم شکست، وقتیصدای شکستن دلم راشنیدم...  تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده ازشکسته های آیینه آینده روشن ... وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشته شد ، ازاوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم ... وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را ... نوازش می داد و دل سنگ احساسم با اولین بارش غربت شکست ... باور کردم که ... همیشه یک پایانانسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند ..گاهیبایدپایان را آموخت اما بی آغازی دیگر ... گاهی باید در پایان زندگی کرد و ازپشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست ... گاهی باید پشت حصارِ حسرت درخاطرات ...زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم ... و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم... باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشکشست ... و باور کرد ... پایان را، بی آغازی دیگر ..!!

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عشق samo بازدید : 199 تاريخ : 12 / 1 / 1391 ساعت: 21:58